کد خبر: 41932 | زمان مخابره: 9:41:33 - پنجشنبه 27 آذر 1393 | بدون نظر | |

پرتاب سه اسیر ایرانی از هلی‌کوپتر

وقتی حاج قاسم سلیمانی خدا را این‌گونه قسم می‌دهد:

به گزارش  نشانه نیوز ؛ شاید باور کردن این خاطرات قدری سخت باشد اما در همین قرن و در همین نزدیکی در همسایه‌گی خودمان؛ بعثی‌های جنایتکار با اسرای ایرانی جنگ هشت ساله اقداماتی انجام دادند که روی جنایتکاران تاریخ را سفید کرد.
آزاده‌ی سرافراز “سید ناصر حسینی‌پور” در یادداشت‌های خود در دوران اسارت خاطراتی را نقل می‌کند که هر چند تلخ است اما باید شنید و خواند:
وقتی با دست‌ها و چشمان بسته از بیمارستان الرشید می‌بردنم؛ به صحبت‌های چند روز قبل توفیق احمد فکر می‌کردم که می‌گفت: “سید! من روزی فهمیدم خدا با ما نیست که هشام الفخری در مقر تیپ ۴۱۳ در منطقه قلعه دیزه سه اسیر ایرانی را سوار بر هلی‌کوپتر کرد و بر فراز آسمان به پائین پرت کرد.
این قصاوت قلب هشام را همه‌ی نظامیان عراقی می‌دانند.
و روزی فهمیدم خدا با شماست که در عملیات شلمچه نیروهای تیپ ۴۷ پیاده‌ی عراق در منطقه‌ی ابوالخصیب اشتباها با یکدیگر درگیر شدند و آن همه تلفات از هم گرفتند.
برگرفته از کتاب “پایی که جا ماند” نوشته‌ی سید ناصر حسینی‌پور صفحه ۳۲۲

وقتی حاج قاسم سلیمانی خدا را این‌گونه قسم می‌دهد:

و نیز در صفحه ۳۷۶  از حاج قاسم سلیمانی چنین یاد می‌کند:

جعفر(اسیر ایرانی) چند روز قبل با ستوان حمید (نگهبان) که خودش در عملیات والفجر هشت مجروح شده بود، بحث کرد. ستوان حمید اهل استان کوت بود. آدم لاغر اندام، استخوانی، شیک پوش، خونسرد و کم حرف بود. موهای طلایی و صورت کشیده‌ای داشت. خوش بین و تحصیل کرده بود. او فارغ التحصیل دانشکده افسری بغداد بود.

جعفر در جواب سوال ستوان حمید که پرسیده بود: شما ایرانی‌ها چه‌طور در آن سرمای زمستان از اروند رود گذشتید و به فاو رسیدید، گفته بود: از خدا و اهل بیت کمک خواستیم!

جعفر از غواصان عملیات والفجر هشت صحبت کرد. ستوان حمید که از زمستان سال ۱۳۶۴ خاطرات تلخی داشت، جعفر را سوال پیچ کرده بود. جعفر به ستوان حمید که دلش می‌خواست از آن سوی خاکریزها و آن چه آن شب در آب‌های اروند گذشته بود، بداند، گفت: سیدی! وقتی قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله، غواصان بسیجی رو تو اون سرما، کنار آب اروند جمع می‌کنه، به بچه‌های غواص می‌گه: این آب رو می‌بینید، این آب مهریه فاطمه زهراست؛ خدا رو به حق مهریه حضرت فاطمه قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید. حالا می‌خوای فاطمه کمک‌مون نکنه؟!

ستوان حمید مبهوت سرش را به علامت تایید تکان می‌داد و به فکر فرو رفته بود. جعفر ادامه داد: ما با عشق به خدا و اهل بیت تو جبهه با شما جنگیدیم و از اونا کمک خواستیم اما همین اهل بیت تو کشور شما چقدر مظلومن!

خشاب



ارسال نظر


آخرین خبرها