کد خبر: 62342 | زمان مخابره: 13:03:16 - سه شنبه 6 مهر 1395 | بدون نظر | |

دکتریوسفی، داوطلب اضطرای جنگ: فقط خدا می داند که چقدر مجروح جنگی عمل کرده ام

در این هشت سال کارم درمان مجروحان جنگی بود و خدا می داند چقدر مجروح جنگی درمان و عمل کرده ام.

%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%86%d9%87-%d9%86%db%8c%d9%88%d8%b2%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af

به گزارش نشانه نیوز، به مناسبت هفته دفاع مقدس جمعی از خبرنگاران با دکتر کرامت یوسفی یکی از داوطلبان اضطراری دوران دفاع مقدس به گفت و گو نشستند.

او اینگونه شروع شروع می کند، وقتی موشک ۹ متری به زمین اصابت می کند، منطقه وسیعی  تخریب می شود ۱۶۰ کشته و ۶۰۰-۵۰۰ زخمی برجای می گذارد و آنجا فقط انسان می بینی و خون.

به هر جای بیمارستان که نگاه می کنی فقط مجروح می بینی که بخشهایی از بدنشان له و کنده شده است اما با همه جراحتهایی که دیده اند سکوت بر همه جا حاکم است و ناله ای از هیچ کس شنیده نمی شود و این سکوت معنادار است.

در اولین روز جنگ ساعات ۲ بعد از ظهر روز ۳۱ شهریور سال ۵۹ در بیمارستان شهدای تجریش تهران نشسته بودیم که رادیو اعلام کرد هواپیماهای عراقی قسمت هایی از ایران را بمباران کرده است و از پزشکان دعوت کرد که جهت حضور در جهبه به صورت داوطلبی اقدام نمایند و من و دکتر پاکروان بلافاصله با دانشگاه تماس گرفتیم و اعلام آمادگی کردیم این اعلام حضور فقط  بخاطر ارقی بود که به وطنمان داشتیم.

روز بعد که جهت اعزام مراجعه کردیم فقط هفت نفر پزشک داوطلب آنجا حضور داشتند  و به قسمت پایگاه نظامی فرودگاه مهرآباد رفتیم و در همان زمان که منتظر بودیم، هواپیمایی آمد و یک بمب روی پمپ بنزین پایگاه انداخت که عمل نکرد.

دومین بمب روی باند هواپیماهای «سی ۱۳۰» افتاد و عمل نکرد و سومین بمب که روی منطقه خاکی فرودگاه افتاد، عمل کرد و یک صدای مهیبی بلند شد.

بعد از چهار ساعت انتظار سوار هواپیما شدیم و آژیر قرمز زدند و ما پایین آمدیم و زیر کاج ها پناه گرفتیم و بعد از اعلام وضعیت سفید سوار شدیم و دومرتبه آژیر قرمز زدند و بالاخره ساعت ۶ بعد از ظهر سوار هواپیما شدیم و حرکت کردیم.

جعبه های بلندی در گوشه هواپیما بود و فکر کردیم تابوت است، بعد متوجه شدیم موشک هستند و در گوشه دیگر جعبه های میوه وجود داشت و بالاخره به پایگاه وحدتی دزفول رسیدیم و به بیمارستان افشار دزفول رفتیم.

پزشکان هندی و پاکستانی با آغاز جنگ رفته بودند و من، دکتر پاکروان و یک تکنیسین بیهوشی مشغول خدمت در آنجا شدیم. در دزفول فاصله عراقی ها با ما هفت کیلومتر بود عراقی ها شهرک های مسکونی را می زدند، مرتبا کار می کردیم و مجروح می آوردند و می بایست به مردم عادی و هم رزمندگان رسیدگی کنیم.

یک خانواده که در حال خوردن شام بودند، گلوله توپ وسط سفره خورده بود و ترکش مهره های پایین کمر یک پسر این خانواده را کنده بود به نحوی که با دست احشام داخل شکم لمس می شد و قطع نخاع کامل شده بود.

روز ششم جنگ بود که صدای تانک می آمد و مردم به ما گفتند عراقی ها شهر را گرفتند. نمی خواهید فرار کنید؟ گفتم نه بعد از چند دقیقه دیدیم تانک، ایرانی است که بخاطر کمبود امکانات چند مجروح را به بیمارستان آورده بود.

روز هفتم مهر پنج موشک ۹ متری به محله فقیرنشین دزفول و سه موشک به محله ای با خانه ها خشت و گلی و پرجمعیت زدند ساعت ۱۰ شب زمانی که این موشک ها را زدند، فکر می کردم که به بیمارستان اصابت کرده چرا که پنجره ها مچاله شد و من بدون کفش با سرعت زیاد خود را به بخش بالای بیمارستان که بخش اطفال بود، رساندم. پنجره ها شکسته و بچه ها زیر خاک بودند اما موشک به بیمارستان نخوره بود.

راننده آمبولانسی داشتیم که خانواده هفت نفره اش در شبادون دزفول گیر کرده بودند و این فرد یک لحظه کار خود را متوقف نمی کرد و زخمی ها را می آورد و بعد از ۴۸ ساعت به خانواده ایشان دسترسی پیدا کردند که سه تا از فرزندانش از دنیا رفته بودند.

متاسفانه در آن شرایط برخی نفت و بنزین در خانه ها جمع کرده بودند و انفجار که می شد، اینها شعله ور می شد و سوختگی های بسیار زیادی داشتیم.

در همه عملیات های بزرگ داوطلبانه به جبهه می رفتم، من معجزه گر و قدیس نیستم. و خودم را وامدار کشورم می دانم که به من سرویس داده و توانسته ام شغلی داشته باشم و در قبال همه اینها نسبت به جامعه انسانی مدیون هستم و در شرایط مختلف سعی کرده ام به مردم کشورم خدمت رسانی نمایم.

در همه عملیات های بزرگ از  ۲۴ ساعت تا چهار ماه در جبهه های جنگ حضور داشتم و اگر هم در منطقه نبودم در بیمارستان به مجروحین رسیدگی می کردم. در عملیات تسخیر فاو در بیمارستان تجریش بودم و در یک شب ۲۰۰ تخت خالی کردم و مجروح گرفتم و آن زمان ۹۸ درصد بیماران بیمارستان شهدای تجریش مجروح جنگی بودند.

تا زمانی که کسی خودش در بطن آن روز ها قرار نگرفته و در آن فضای حجمی حضور نداشته باشد، نمی تواند به درستی سخن بگوید فضایی که دور تا دور فرد محاصره است از موشک و تیر و ترکش و هواپیمای جنگی و انسانهای بی گناهی که هر کدام عضوی از بدنشان جدا شده است یکی دست ندارد دیگری پا، چشم و حتی سر. باید در آن فضا باشی تا بدانی که چه گذشته است.

همیشه از خدا خواسته ام که قدرت قضاوت را از من بگیرد تا قضاوت نکنم و واقعیت ها را بیان نمایم و می توانم ادعا کنم تاریخ زنده جنگ هستم و این فیلم های عجیب و غریبی که ساخته می شود دور از واقعیت است.



ارسال نظر


آخرین خبرها