اما چهاردیواری خانه میداند لرزش دستان مادر شهید علی شفیعی سمفونی تنهایی است که غمگینانه نواخته میشود.
مدتهاست که از ماندن خسته شده و شوق رفتن و پیوستن دارد. میگوید بگذار برویم و راحت شویم. علی که پر کشید و به دیدار خدا رفت، مادر تنها شد. تنهای تنها…با خاطراتی از گذشتههایی سرشار از رنج و زحمت.
تنها دلخوشیاش یگانه فرزندش بود که آن را هم تقدیم آستان دوست کرد و حالا انتظار میکشد تا به او ملحق شود.
البته دوستان علی نگذاشتهاند جای خالی علی، مادر را اذیت کند اما نتوانستهاند تنهایی مادر را پر کنند.
خودش میگوید علی حاضر و ناظر است و صد البته غیر از این نیست اما چهاردیواری خانه میداند لرزش دستان مادر شهید علی شفیعی سمفونی تنهایی است که غمگینانه نواخته میشود.
و این قصهی تکراری مادران شهداست. سراغ هر کدام که میروی با خاطرات گذشته روزگار را سپری میکنند و یا مانند مادر شهید اختراعی هنوز چشم به راه فرزند خویشند تا از جبهه بازآید.
مادران تنهای شهدا را دریابیم تا دیر نشده است. خشاب