کد خبر: 67635 | زمان مخابره: 10:35:48 - سه شنبه 29 فروردین 1396 | بدون نظر | |

پای صحبت‌های بانوی تلاشگری که سردار سلیمانی از او تجلیل کرد/ذخیره واقعی نظام

در لوح تقدیر سردار حاج قاسم سلیمانی خطاب به خانم معصومه سلطانی از ایشان به عنوان کسی که عشق را با تمام وجود با کار شبانه روزی برای جبهه به اثبات رسانده، یاد شده است.

 در سینه‌اش به وسعت تاریخ نیم قرن کشورمان، حرف نگفته دارد. متولد ۱۳۰۶ و خطوط چهره‌اش گویای زحماتی است که بی منت برای انقلاب و جبهه و جنگ کشیده‌ است.

به واسطه مادر نوجوان شهید علی ایرانمنش شنیدیم یکی از بانوان شهر کرمان در ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ بسیار زحمت کشیده و نقش بی بدیلی در انسجام و جمع‌آوری کمک‌های مردمی جهت ارسال به مناطق عملیاتی داشته است.

 

برای شنیدن خاطراتش قراری گذاشتیم و ساعتی میهمان ناگفته‌هایش شدیم.

 

 

ذخیره‌ی واقعی نظام

 

این بانوی گرامی که بی شک می‌توان یکی از ذخیره‌های واقعی انقلاب از او یاد کرد؛ معصومه سلطانی نام دارد که ابتدا خاطرات حضورش در انقلاب را مرور می‌کنیم.

 

وی سفره‌ی خاطرات خود را چنین گشود:

 

در دوران انقلاب و زمانی که تظاهرات بر علیه رژیم ستم‌شاهی در سراسر کشور فراگیر شده بود، من به همراه همسر و فرزندانم در همه‌ی تظاهرات‌ها شرکت فعال داشتیم. گاهی می‌شنیدیم که برخی از آشنایان پشت سر ما می‌گفتند، حتماً چیزی به این‌ها می‌دهند که این‌طور خود را به آب و آتش می‌زنند.

 

گاهی هم برخی با فحش و پرتاب سنگ تلاش می‌کردند ما را از ادامه‌ی حمایت از انقلاب منصرف کنند اما موفق نشدند و الحمدلله انقلاب پیروز شد.

 

در زمستان سال ۱۳۵۷ که دولت ستمشاهی از توزیع نفت جلوگیری می‌کرد، در مسجد امام شعار می‌دادیم «به کوری چشم شاه، زمستون هم بهاره» و یکی از همان روزها بود که انقلاب پیروز شد.

 

آغاز جنگ تحمیلی و شروع فعالیت ستادهای پشتیبانی

 

هنوز چند صباحی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که گفتند عراق از مرزهای غربی و جنوب غرب کشور جنگی را آغاز کرده است؛ در نماز جمعه بودیم که اعلام کردند کسانی که آمادگی کمک در ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ را دارند، ثبت نام کنند.

 

ابتدا در محل مسجد جامع ستاد را تشکیل دادند ولی کم کم دیدیم که آن جا به تنهایی جوابگوی حجم کارهایی که می‌خواستیم انجام دهیم نیست.

 

جبهه‌هایی در پشت جبهه

 

آمدیم و در هر منطقه یک ستاد راه انداختیم. در محله‌ی خواجه خضر ستاد بافندگی راه انداختیم و خانم‌ها می‌آمدند برای رزمندگان دست‌کش، کلاه و ژاکت می‌بافتند. در محله‌ی شاهزاده محمد به همت یک زوج پزشک، ستاد خیاطی فعال شد و با تعدای چرخ خیاطی و مقدار زیادی پارچه که همه اهدایی مردم بود، برای رزمندگان و بسیجیان لباس دوخته می‌شد. بالای تکیه‌ی زینبیه شیرینی‌پزی بود که انواع شیرینی از جمله کلمپه، خرمابریز، کماج و … طبخ می‌شد و من گاهی در خمیر کردن آرد و دیگر امور همکاری می‌کردم.

 

در منزل حاج آقا نمازیان که منزل بزرگی هم بود، کارهای متفرقه انجام می‌دادیم. مثلا از مشهد با کامیون قند کله ارسال می‌شد و ما می‌نشستیم آن‌ها را خرد می‌کردیم. برای این کار هر کسی از منزل با خود وسیله‌ی کار می‌آورد. قندها را بعد از شکستن و خرد کردن بسته بندی و پرس نموده و در کارتن گذاشته و به جبهه ارسال می‌کردیم.

 

کارتن‌هایی که با عشق و ارادت پُر می‌شد

 

فصل لیمو ترش که می‌رسید، با ماشین لیمو می‌آوردند؛ در حوض می‌ریختیم و پس از شستشو و آبگیری در شیشه ریخته و در کارتن می‌گذاشتیم. شیشه‌ی زیادی نیاز داشتیم که هر کسی از اطرافیان خود تهیه می‌کرد. محتوای کارتن‌ها را هم روی آن‌ها می‌نوشتیم.

 

در پاییز چندین گونی بِه برایمان می‌آوردند و خانم‌ها آن‌ها را شسته، خرد کرده و آماده‌ی طبخ می‌کردند. دیگ‎های بزرگی تهیه می‌شد که وقتی روی پلوجوش قرار می‌گرفت، باید روی چهارپایه می‌رفتیم تا داخلش را ببینیم.

 

جمع‌آوری شیشه مربا در مدارس

 

پس از آماده شدن مربا، ظرف کم داشتیم. به مدارس اعلام کردند که هر دانش آموزی با خود تعدادی شیشه برای مربا بیاورد. شیشه‌ها که جمع‌آوری شد مرباها را در آن‌ها ریخته و با لحاظ کردن شرایطی که شیشه‌ها نشکند، در کارتن گذاشته و سوار کامیون می‎کردیم و انواع مربا به همین ترتیب آماده می‌شد.

 

آن زمان مانند امروز همه چی در فصول مختلف موجود نبود. هر وقت فصل کلم و بادمجان و خیار می‌شد، برنامه‌ی تهیه ترشی در دستور کار قرار می‌گرفت.

 

مردم از اطراف در پلاستیک‌های بزرگ نان خشک می‌فرستادند و ما آن‌ها را بسته بندی می‌کردیم، داروهای گیاهی سرماخوردگی می‌رسید، بسته‌بندی می‌کردیم.

 

از مشهد کشمش می‌آورند با پسته‌هایی که از رفسنجان می‌رسید قاطی کرده و بسته‌بندی‌های یک نفری درست می‌کردیم.

 

پخت شیرینی عید برای رزمندگان

 

در آستانه عید برای رزمندگان کماج و شیرینی می‌پختیم و همه‌ی این اقلام را بعد از آماده شدن، در کنار حیاط می‌گذاشتیم تا به موقع ارسال شوند.

 

در همین ایام پسران و نوه‌ام در جبهه بودند و نوه‌ام به نام حمید جاویدان اسیر شد، دو سال از حال و روزش بی‌خبر بودیم و اصلا نمی‌دانستیم شهید شده یا زنده است. یک شب یک نفر از بندرعباس تماس گرفت و گفت از رادیو عراق شنیده که چنین کسی اسیر است و آدرس و شماره تلفن داده بود که به ما خبر دهند.

 

با اتمام جنگ و آتش بس، موکت‌ها و ظرف‌هایی که در این مدت استفاده کرده بودیم، شستیم و جمع کردیم.

 

دیدار با امام(ره)

 

در این مدت دو بار موفق شدم در دیدارهای عمومی امام(ره) ایشان را ملاقات کنم. پس از رحلتشان با پسرم سوار بر پیکان به تهران رفتیم و در مراسم تشییع جنازه شرکت کردیم.

 

 

*دریافت لوح تقدیر از سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله و همچنین از سوی آقای صدفی مدیرکل وقت حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، یادگاری است که بانوی زحمتکش و انقلابی خانم معصومه سلطانی برای خود حفظ کرده است. او که در این سال‌ها در همه‌ی راهپیمایی‌های روز قدس و ۲۲ بهمن در کنار همسرش حضور داشته، هنوز هم در سن ۹۰ سالگی نماز جمعه‌اش ترک نمی‌شود. خشاب



ارسال نظر


آخرین خبرها