همسر شهید تازه شناسایی شده کرمانی گفت: ۳۳ سال منتظر برگشتن عباس بودم و البته از شهید شدنش مطمئن بودم؛ چون همرزمش «محمدرضا کیانی» بعد از اینکه از اسارت برگشت، برای ما نحوه شهادت عباس را توضیح داد.
به گزارش نشانه نیوز، با خانم «بیبیمعصومه میرتاجالدینی» همسر این شهید بزرگوار به گفتوگو نشستیم که ماحصل آن را در ادامه میخوانید.
مختصری از زندگینامه شهید اسدی را بازگو نمایید؟
شهید عباس اسدی در بیستم دیماه سال ۱۳۳۷ در یک خانواده متدین در بخش گلباف از توابع کرمان به دنیا آمد.
عباس بعد از گذراندن دوران تحصیل به خدمت سربازی فراخوانده شد و خدمت سربازیاش را در اصفهان گذراند و در ایام سربازی که مصادف بود با خروش ملت علیه رژیم ظالم پهلوی در راهپیماییهای مردم اصفهان مشارکت داشت.
چه سالی با شهید ازدواج کردید و چه مدت بعد به جبهه اعزام شدند؟
سال ۱۳۵۹ پس از گذشتن یک سال از خدمت سربازیاش با هم ازدواج کردیم ولی با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و پس از مدتی برگشت و به عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
نحوه شهادت ایشان چگونه بود؟
عباس در طول مدتی که در جبهه بود بیشتر در قسمت مخابرات فعالیت میکرد. همیشه آرزو میکرد شهید شود و از دیگران نیز میخواست برایش دعا کنند. در سال ۱۳۶۳ و در عملیات بدر در حالی که به عنوان بیسیمچی تیپ خدمت میکرد به فیض عظمای شهادت نائل آمد و همچون شهدای کربلا پیکر پاکش در منطقه عملیاتی به جا ماند.
چگونه از شناسایی شدن پیکر همسر شهید خود مطلع شدید؟
از بنیاد شهید کرمان تماس گرفتند که میخواهند به ما سر بزنند. ما هم به رسم مهماننوازی پذیرفتیم و منتظر ماندیم. شامگاه روز یکشنبه چند نفر از بنیاد شهید کرمان آمدند و ما نمیدانستیم آنها حامل پیغامی هستند و آنها با لحنی آرام موضوع را مطرح کردند.
آیا انتظار آمدن شهید را داشتید و چگونه این مدت را سپری کردید؟
ما ۳۳ سال منتظر برگشتن عباس بودیم و البته از شهید شدنش مطمئن بودم، چون همرزمش «محمدرضا کیانی» بعد از اینکه از اسارت برگشت برای ما نحوه شهادت عباس را توضیح داد، اما با این حال پدر و مادر شهید، منتظر آمدن خود عباس بودند و در خانه همیشه حرف عباس بود.
من همواره شاهد بیقراریهای مادر و پدر عباس بودم، آنها باور داشتند که عباس یک روزی برمیگردد و من گرچه امروز خیلی خوشحالم که پایان هجران فرا رسیده است، ولی وقتی یاد گریههای مادر و پدر عباس میافتم که چقدر منتظر فرزندشان بودند و نگاهشان به در بود، به حال آنها غبطه میخورم و میگویم که ای کاش حداقل یکی از آنها این روز را میدید.
امیدوارم همانطور که خداوند دل ما را خوشحال کرد، دل هزاران پدر و مادر، همسر و فرزند شهید چشمانتظار دیگر را هم خوشحال کند.