داخل آب هم پر از قورباغه بود اما آنقدر عطش به ما فشار آورده بود که تا دلتان بخواهد از آن خوردیم.
به گزارش نشانه نیوز، بعد از عملیات بازی دراز اول ما را فرستادند برای حفاظت فرودگاه. حدودا دو ماه گذشته بود و ماه رمضان را میگذراندیم که شنیدیم حمله بازی دراز دوم قرار است انجام شود. هدف این عملیات فتح قلههای ۱۳۰۰ و ۱۳۵۰ بود. حمله را شروع میکردیم در حالی که شهید محسن وزوایی فرماندهمان بود و علی موحد هم بود.
بالا رفتن از آن صخرهها خیلی وحشتناک بود. هوا تقریبا گرگ و میش شده بود که برخورد کردیم به یک میدان مین وسیع. دو نفر از رزمندگان که یکی اهل شمال و دیگری شهید عرب بود تخریب بلد بودند و شروع کردند معبر باز کردن. عراق به شدت آتش میریخت. ناگهان حس کردم سینهام سوخت و از حال رفتم. یکی دو ساعت بعد که به هوش آمدم هوا کاملا روشن شده بود و بچهها هنوز درگیر بودند. مجتبی طاهری و علی نوری قرار شد من را برگردانند عقب چون امکان جنگیدن نداشتم. علی من را روی پشتش گذاشت و آورد پایین، تا شب در راه برگشت بودیم و از خستگی تصمیم گرفتیم در شیاری بخوابیم. خون زیادی از من رفت و حسابی تشنه بودم. دیگر آب هم نداشتیم و حالت ناامیدی به ما دست داد. یکدفعه علی نوری پایش رفت روی چالهای که پر از آب بود. داخل آب هم پر از قورباغه بود اما آنقدر عطش به ما فشار آورده بود که تا دلتان بخواهد از آن خوردیم. من آب میخوردم بدون اینکه بدانم برای مجروحیتم ضرر دارد. جان گرفتیم و آمدیم پایین و برخورد کردیم به بچههای خودمان. من را سریع بردند و باندم را عوض کردند، یک آب پرتقال هم دادند و آوردنم درمانگاه پادگان ابوذر، آنجا خانمهای امدادگر بودند به مجروحین رسیدگی می کردند.
خاطره از بهزاد کتیرایی در گفتگو با فارس
انتهای پیام