یکبار گفته بودند از هر قسمتی یک نفر به قید قرعه برای اعزام به جبهه معرفی شود. در واحد تبلیغات قرعه به نام سعید جاهد در میآید. «محمد» نزد جاهد میرود و دو روز به او اصرار و التماس میکند که جای خود را به او بدهد. وقتی جاهد میپذیرد، اشک در چشمان محمد حلقه میزند.
در ادامه بخشی از خاطرات مادر این شهید را میخوانید:
دلش میخواست تولیدکننده باشد نه مصرفکننده
استقبال از پدر
او لقب آچار فرانسه را داشت
در بخش تبلیغات سپاه کار میکرد. ولی از آن جا که در همه امور فنی دارای مهارت بود، به او لقب آچار فرانسه داده بودند. برای همین همه معتقد بودند وجود او در پشت جبهه و تبلیغات و انتشارات بسیار مهمتر است.
نگهبانم
گاهی که به منزل میآمد از خستگی به دیوار تکیه میزد و خوابش میبرد. از او میپرسیدم کار تو چیست؟ میگقت: پاسدارم، نگهبانم، در حالی که مسئول انتشارات سپاه منطقه ۶ شامل استانهای کرمان هرمزگان و سیستان و بلوچستان بود.
از اموال بیتالمال استفاده شخصی نمی کرد
پیکان سپاه در اختیار او بود. ولی رعایت میکرد که از اموال بیتالمال استفاده شخصی نکند. یک روز که برای انجام کارهای سپاه بیرون میرفت از مافوقش اجازه گرفت که در مسیر توقف کند و کار شخصیاش را انجام دهد. مقید بود حتی یک ترمز اضافی به ماشین بیتالمال وارد نکند.
مادر ببین چه شهید قشنگی!…
یک روز عکسی از خود را قاب گرفته بود و به خانه آورد و گفت: مادر ببین چه شهید قشنگی!…
اشک در چشمان محمد
سپاه با رفتن او به جبهه مخالف بود. یکبار گفته بودند از هر قسمتی یک نفر به قید قرعه برای اعزام به جیهه معرفی شود. در واحد تبلیغات قرعه به نام سعید جاهد در میآید. محمد نزد جاهد میرود و دو روز به او اصرار و التماس میکند که جای خود را به او بدهد. وقتی جاهد میپذیرد، اشک در چشمان محمد حلقه میزند.
دهم اردیبهشت سال ۶۱ محمد به جبهه اعزام شد. در عملیات آزادسازی خرمشهر «بیتالمقدس» شرکت کرد و بر اثر موج انفجار مین دچار خفگی شد و به شهادت رسید. صورتش متورم و کبود شده بود. مادر او را از روی لباسهایش شناخت.
هفتم خرداد ۶۱ پیکر مطهرش در کرمان تشییع و در قطعه شهدای مسجد صاحب الزمان (عج) با لباس مقدس سپاه به خاک سپرده شد.