کد خبر: 69356 | زمان مخابره: 10:08:25 - شنبه 17 تیر 1396 | بدون نظر | |

سربازی در رکاب بازسازی و مقاوم سازی حرم مطهر سیدالشهدا(ع)

باورم نمی‌شد که در چند قدمی ضریح مطهر ایستاده باشم؛ من کجا و این سعادت کجا؟!

به گزارش نشانه نیوز، آماده رفتن به خدمت سربازی بودم. یک روز عصر که در کرمان توفیق حضور در مراسم تشییع شهدای غواص را پیدا کرده بودم،

به محلی رسیدیم که مداح گفت: از همین جا به آقا امام حسین سلام میدیم.

من که تا آن روز از این مکان و پروژه‌ی در حال ساخت آن بی خبر بودم، با تعجب نگاهی به اطراف انداختم و چشمم به سازه‌های گنبد مطهر روشن شد.

بدجوری دلم شکست. قرار بود روز بعد برای خدمت سربازی به ارومیه بروم. روز بعد به مکان ساخت گنبد رفتم و به نگهبان مجموعه گفتم: می‌شود من زیر این گنبد را جارو بزنم؟

اجازه‌ی ورود گرفتم و زیارت عاشورایی خواندم و رفتم به سمت ارومیه در حالی که دلم در بند حرم و گنبد و بارگاه آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.

بعد از یک هفته به من خبر دادند که دانشگاه قبول شده‌ام و می‌توانم برگردم. به محض ورود به کرمان مستقیم به محل ستاد بازسازی عتبات عالیات کرمان رفتم و گفتم مایلم هر کاری از دستم برمی‌آید در اینجا انجام دهم. گفتند اینجا فعلا کاری نیست ولی اگر کربلا بخواهی بروی آن جا کار هست.

من که انتظار شنیدن چنین سخنی را نداشتم، با تعجب گفتم؟ کربلا؟!!!

برای من که تا آن روز هنوز به کربلا مشرف نشده بودم، شوک ایجاد کرد.

پرسیدند چه کاری بلدی؟ گفتم آشپزی.

مرا برای انجام تست فرستادند و نهایتا تایید کردند به عنوان کمک آشپز می‌توانم اعزام شوم.

بعد از چند روز به من خبر دادند جمعه آماده باش که اعزام شوی.

با شوقی غیر قابل وصف از همه‌ی دوستان و اشنایان و اقوام خداحافظی کردم و گفتم برای یک ماه کار، عازم کربلا هستم.

صبح روز جمعه از ستاد تماس گرفتند و گفتند برنامه تغییر کرده و باید بیست روز صبر کنی.

خیلی دلم شکست گفتم شاید قسمت من نیست کربلا مشرف شوم. بعد از چند روز دوباره زنگ زدند و گفتند آماده اعزام باش.

این بار از کسی خداحافظی نکردم، گفتم هر وقت از مرز رد شدم، زنگ می‌زنم و خداحافظی می‌کنم.

موقع اعزام به من گفتند محدوده‌ی کار شما خارج از حرم خواهد بود.

با خودم گفتم همه‌ی اینها با حکمت است و راضی به رضای الهی بودم.

روز اول ورود به کربلا ما را به کارگاهی بردند و گفتند فعلا این‌جا مشغول باشید.

بعد از یک ساعت یکی از مسئولین مربوطه ما را صدا زد و گفت کفش‌هایتان را دربیاورید و دنبال من بیایید.

با تعجب اطاعت امر کردیم و راه افتادیم و متوجه شدیم که به سمت حرم می‎رویم. هر چه جلوتر می‌رفتیم، صدای ضربان قلب من بیشتر می‌شد. ما را در جایی مستقر کردند و گفتند فعلا این‌جا مشغول کار باشید.

دقیقا نمی‌دانستیم کجای حرم هستیم. به ما گفتند این پارچه‌ی سبز را می‌بینید(اشاره به جایی) این‌جا ضریح مطهر آقا امام حسین علیه السلام است.

باورم نمی‌شد که در چند قدمی ضریح مطهر ایستاده باشم؛ من کجا و این سعادت کجا؟!

به من گفتند برو این آب‌سیمان‌ها را جمع کن. با ذوق و شوق مشغول کار شدم. بعد از یک ساعت که گویا داشتند توان کاری ما را می‎سنجیدند، مرا به کنار دستگاه حفاری فرستادند که دقیقا کنار ضریح مطهر قرار داشت، جایی که در خواب هم نمی‌دیدم نصیبم شود.

تا عصر همان‌جا کار کردیم و با تایید کیفیت کارمان، قرار شد یک ماه آن‌جا بمانیم.

برای لحظاتی در ذهن خودم مرور کردم از تشییع شهدای غواص تا دیدن گنبد در حال ساخت حرم مطهر در کرمان از آن جا تا مرز و اعزام که قرار بود در آشپزخانه کار کنم و حالا کنار ضریح مطهر، جایی که چشم می‌دید ولی دل باور نمی‌کرد، توفیق خدمت یافته‌ بودم.

این اولین خدمت یک ماهه من بود که مقدمه‌ی اعزام‌های بعدی شد و من سعادت یافتم ۴ ماه در حرم مطهر امام حسین علیه السلام کار کنم و از خدا می‌خواهم این توفیق را از من نگیرد.

راوی: حسین حیدری



ارسال نظر


آخرین خبرها