کد خبر: 60936 | زمان مخابره: 9:32:57 - یکشنبه 7 شهریور 1395 | بدون نظر | |

به یاد شهید عباس کهنوجی از شهدای استان کرمان/ این دفعه خیلی زود می آیم

نام و نام خانوادگی: عباس کهنوجی

نام پدر: محمود      

تاریخ شهادت: ۱۲/۴/۶۵

تاریخ تولد : ۱۳۴۵

محل شهادت: مهران(کربلای۱)

 

شهید،از طلوع تا عروج :

به گزارش نشانه نیوز، در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای متدین بدنیا آمد، او که تا دوم راهنمایی در زرند درس می خواند، سوم راهنمایی را به کرمان رفت و از آن جا راهی قم شد و از آن جا که به قوانین و مقررات اهمیت زیادی قائل بود ، موتوری را که برایش خریده بودند به خاطر نداشتن گواهی نامه فروخت . از قم که باز می گشت پیش نماز مردم بود و برای آنها احکام می گفت و چندین بار از لشکر ۱۴ نجف اشرف اصفهان راهی جبهه ها شد ، به طور ناشناس ، چرا که نمی خواست کسانی که او را می شناسند متوجه شوند که به جبهه می رود.

سفر آخر وسایلش را میان خواهر و برادرها صلواتی پخش کرد . ‌قبل از این عملیات در عملیات خیبر شرکت کرده بود و این بار در عملیات کربلای ۱ شربت شهادت را نوشید.

ویژگی های شهید :

 از جمله اخلاق بارز شهید ، نظم ایشان بود که همه را مبهوت می کرد ، نقل کرده اند حجره ایشان مرتب ترین حجره ها بود، ایشان بسیار امانتدار بوده و چون جان خویش از امانات محافظت می کرد.

مخالف سرسخت اسراف بود و تا جایی مردم خاموش کردن چراغ های اضافی یا خاموش کردن موتور هنگام احوالپرسی را حمل بر اقتصادی بودنش می کردند. شهید در اخلاق و ادب سرآمد و بسیار شوخ طبع بود . ‌دستگیر ناتوانان و مستضعفان بود. از همان کودکی مراقب نمازش بود، بسیار زیبا دعا می خواند و مأنوس به ادعیه بود .

خاطراتی دربارۀ شهید:

خواهر شهید می گوید : وقتی خداحافظی کرد به او گفتم: عباس همه امید من در زندگی تو هستی ، زود بیا و گفت : این دفعه خیلی زود می آیم و ۲۰ روز دیگر اینجا هستم . شانزده روز از رفتنش گذشته بود و خیلی ناراحت بودم ، نه نامه ای داده بود و نه خبری از او داشتیم. شب خواب دیدم از سمت آسمان ۴ نفر نورانی با یک تخت به زمین آمدند ، عباس روی تخت خوابید و دستش را روی سینه اش گذاشت و به آسمان رفت . آن روز ، روز شهادت امام صادق (ع) و شب پنج شنبه بود که این خواب را دیدم و او به شهادت رسیده بود. بعد دوباره خواب دیدم  که در جایی مثل رواق های مطهر امام رضا (ع) خوابید و دستش زیر سرش بود . من با مادرم رفتیم کنارش و به او گفتم کجایی؟ چرا خبری به ما نمی دهی؟ ما خیلی ناراحت هستیم. با اشاره گفت : بگذار مادر برود. وقتی مادرم رفت با دست اشاره کرد و ۴ انگشتش را به من نشان داد و گفت ۴ روز دیگر می آیم و دیدم یکی از دستانش قطع است . گفتم دستت درد نمی کند؟ گفت نه ، چیزی را که آدم در راه خدا داده درد و ناراحتی اش را احساس نمی کند. و درست طبق گفته خودش ، چهار روز بعد جنازه اش را آوردند که سوخته و دشتش هم قطع شده بود.

به نیابت از طرف شهید رفتم مکه ، آن جا محرم که شدم و اعمال را انجام دادم هر جا که می رفتم می دیدم  جلویم ایستاده و محرم شده ، یک حوله سفیدی روی دوشش بود و دو تا خال که کنار هم روی شانه اش داشت. با اینکه جمعیت زنان بود در جلوی خودم همه جا او را می دیدم. دلم خیلی گرفته بود و مدت ها بود عباس را در خواب ندیده بودم. رفتم مسجد و نماز خواندم وکمی گریه کردم و گفتم: عباس جان مگر من با تو چه کرده ام که قهر کردی و به سراغم نمی آیی؟ آمدم خانه خوابیدم و خواب دیدم با عباس داریم آبگوشت نذری می دهیم به خانه های همسایه ها، به او گفتم عباس خیلی وقت است به من سر نزده ای، گفت : من همیشه و هر هفته به شما سر می زنم ، نه تنها به شما بلکه به خانه تمام دوستان و آشنایان می روم و از احوالشان جویا می شوم.

عروج :

سرانجام این ادب یافته عتبۀ عبودیت و فرزند حوزه و شاگرد امام باقر (ع) در تاریخ ۱۲/۴/۶۵ عروس شهادت را در آغوش گرفت .

سلام بر او و همه شهیدان راه حق باد .



ارسال نظر


آخرین خبرها